مجله تک ناین

مجله اینترنتی تک ناین، دانلود رمان، دانلود فیلم، دانلود آهنگ

مجله تک ناین

مجله اینترنتی تک ناین، دانلود رمان، دانلود فیلم، دانلود آهنگ

دانلود رمان خانزاده دلربا

رمان خانزاده دلربا یک رمان عاشقانه بسیار زیبا میباشد که هرشب در کانال تلگرام منتشر میشود. اسم نویسنده رمان خانزاده دلربا مشخص نیست. شما میتوانید جهت دانلود رمان خانزاده دلربا با لینک مستقیم و فرمت pdf رایگان بدون سانسور از مجله اینترنتی هیلتن اقدام کنید.

 

خلاصه و دانلود رمان خانزاده دلربا

خلاصه ای از رمان خانزاده دلربا منتشر نشده است.

 

بخش هایی از متن رمان خانزاده دلربا

دستامو از سقف بسته و مثل یک شیء بی ارزش ارزیابیم میکنه یه شلاق تو دستشه که مدام باهاش بهم ضربه میزنه:
-حقیری! کثیفی! دختره دهاتی!

با نفرت نگاهش میکنم که سرشو میاره جلو چشای سرد و مغرورشو با وقیحانه میخ نگاهم میکنه:

-بهت اجازه دادم نگاهم کنی؟

و ضربه محکم شلاق روی تنم میشینه و جیغ میزنم! میخنده مثل دیوونه ها! خنده اش عصبیه!

میره پشتم می ایسته و لباسمو جر میده یهو سردی چاقو رو روی کمرم حس میکنم! تمام وجودم به لرزه در میاد و می نالم:

-داری چیکار میکنی؟!

بی رحمانه چاقو رو درست جایی میکشه که با شلاق زخم کرده. جیغی از ته دل میزنم که چاقو رو میندازه زمین و و دستمال سفید شب زفافمون رو برمیداره:
-اونا خون بکارتتو میخوان ولی من فقط بهشون خون میدم!

درحالی که از درد کمرم هق هق میکنم شروع میکنم به فحش دادنش. خاتون می گفت شب زفاف درد داره ولی من نمی دونستم اینطوری!

در حجله رو باز میکنه و دستمال رو پرت میکنه سمت جمعیت و صدای کل زن ها و شادی میاد.

مهمونی ادامه پیدا میکنه و من با لباس حجله ام از درد به خودم می پیچم! فکر می کردم وقتی عروس خان زاده میشم زندگی شاهانه ای در انتظارمه ولی این وحشی بازیا رو نمیدونستم.

صدای پاهاشو که نزدیک میشه می شنوم. خم میشه و چاقوی آغشته به خونم رو برمیداره و جلوی صورتم تکون میده:

-اممم کجا بودیم؟!

و با لحنش ترسناکی ادامه میده:

-پوست صورت دختر ١٣ساله باید مثل پوست بچه ٢ماهه صاف و لطیف باشه، نه؟ خوب نمیشه خط خطیش کنم؟! هوم؟

چشام بیش از اندازه گشاد میشه و اون چاقو رو نزدیک صورتم میکنه. جیغ میزنم:

-نه تورو خدا… نه …کمک…کمک… یکی به دادم برسه!

پهنای چاقو رو به صورتم میکشه. انگار داره از این کارش لذت میبره! با لبخند میگه:
-بترس! زن باید از شوهرش بترسه!

بعد خودشو مشغول فکر کردن نشون میده:

-اوه! تو هنوز زنم نشدی نه؟!! انقدر کثیف و چندش به نظر میرسی که دلم نمیاد نزدیکت شم! باید اینجا بمونی! مثل یه تیکه آشغال! چه باحال! آشغال! اسم تو چیه؟!

هق هق کردم که با چاقو ضربه ای به گونم زد:
-اسمت چیه؟

با گریه گفتم:
-نارین!

تیزی چاقو رو روی گونه ام فشرد:
-بگو آشغال!

سعی کردم سرمو عقب بکشم ولی چاقو رو بیشتر فشرد:
-اسمت چیه؟

تن و بدنم از ترس میلرزید وحشت زده سردی چاقو ته دلم رو خالی میکرد.

فقط سیزده سالمه و بی پناهی رو با تمام وجودم حس میکنم. تند تند میگم:
-آشغال… اسمم آشغاله…

چاقو رو بالا میبره با وحشت چشامو میبندم که با یه حرکت طناب بالا سرمو میبره. محکم روی زمین میفتم طوری که سرم جلوی پاهاشه!

چونه ام درد میگیره. از درد ناله خفیفی میکنم که فریاد میزنه:
-بلند شو!

بلند میشم که کمرم از درد تیر میکشه. هنوز جای زخم چاقو می سوزه. به زور می ایستم با خشم بهم نگاه میکنه:

-یه آشغال ١٣ساله نمیتونه زن من باشه، این رو فهمیدی؟!!

فکم میلرزه و با ترس تو خودم جمع میشم که فریادش منو از جا میپرونه:

-فهمیدی؟!!

تند تند سرمو تکون میدم که با پوزخند و تحقیر سرتاپامو برانداز میکنه:

-این خراب شده رو مرتب کن و رو تخت منتظرم بمون.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.